تو آنسوی ریل ... من این سو
هر بار که دستم را بسویت دراز کردم
قطاری از میان ما رد شد !
....................
چشمهای زیبایت هرگز بمن دروغ نمی گویند
پس لطفا وقتی بمن میگویی دوستت دارم
چشمانت را ببند!
......................
تو سخن میگفتی
و حرفهای تو شعر می شد
شعر من !
مرا ببخش عزیزم
وقتی که کتابهای شعرم را به جای تو
برای مردم امضا میکنم !
...........................
بس که نام ترا سینه زدم
خورشید هم برای من ناز می کند !
لعنتی فکر می کند
گل آفتابگردان منم !
............................
نظرات شما عزیزان:
|